بچه بسیجی ها برترین نویسنده سال فتنه و اشک شدند

امروز روز خوبی برایم بود؛ اول صبح رفته بودم بهشت زهرا برای عکس انداختن از گلزار شهدا و آنقدر خلوت بود که می شد داد زد، هوار کشید. من بودم و شهدا و گنجشککی که اشی مشی نبود. مشتی تر از این حرفها بود و داشت از روی سنگ نوشته مزار بابا اکبر "آب" باران می خورد. روی کلمه "شهید" حک شده بر سنگ، در یکی از سه نقطه "شین"، آب باران جمع شده بود و گنجشکک داشت با زبان بی زبانی به من می گفت ما همه میهمان سفره ساده شهدا هستیم. بعد از آن جناب "محمد رضا سرشار" که روزگاری آدینه ها برای مان "قصه ظهر جمعه" می گفت تماس گرفت که نظر کلی ام را درباره کتاب قطعه 26 داده ام. بیا فلان جا صفحات کتاب را بگیر. گفتم؛ به روی چشم و همین که گوشی را قطع کردم یادم آمد آقای "رامین" معاون مطبوعاتی وزیر ارشاد در همان ساعتی که من با "سرشار" قرار گذاشتم قرار بود به "وطن امروز" بیاید و در حاشیه دیدار از روزنامه از داداش حسین بچه بسیجی ها هم تقدیر کند. یکی از قرارها را باید بی خیال می شدم که چون رساندن کتاب به نمایشگاه کتاب برایم اولویت داشت ماجرا را به سردبیر روزنامه گفتم و او با کمی اکراه عذرم را پذیرفت. نزد سرشار رفتم و نظر این نویسنده متعهد را نسبت به اثرم پرسیدم و مختصر حرف هایی هم زدیم درباره ادبیات امروز و اینکه رابطه میان پول و تعهد رابطه ای معکوس است و این مهمترین دلیل علیل شدن ایمان برخی نویسنده هاست. بعد میزبان دو تا از بچه بسیجی ها بودم در موسسه عاشورا و بعد رفتم برنامه روایت فتح و چه خوب شد بعد از برنامه با دوستانی هم کلام شدم که پیش از این ندیده بودم شان و چه ذوق کردم از دیدن شان. بعد هم رفتم روزنامه و بچه ها گفتند؛ باید شیرینی بدهی، شدی برترین نویسنده کشور در سال هزار و سیصد و فتنه و اشک و لوح وزیر محترم ارشاد را به من نشان دادند و ایضا چهار سکه ای که بهار آزادی بود. طنز روزگار است که غایب بودم در نیمچه مراسم تجلیل از خودم و عذر می خواهم از بزرگوارانی که در ارشاد مرا لایق این عنوان دانسته و همین جا از لطف شان سپاس گزارم. لوح را گرفتم اما نیست در لوح دلم جز الف قامت دوست. این دعای بچه بسیجی ها بود در حق این قلم و من این لوح را تقدیم می کنم به عاشورایی ترین بچه بسیجی ها که با باتوم مقدس خود بر فرق اهل نفاق کوبیدند و در 8 ماه دفاع مقدس شهید دادند ولی اجازه ندادند ندایی جز ندای "هل من ناصر حسین" آویزه گوش ما باشد. خوشحالم بسیجیان خامنه ای برترین نویسنده سال فتنه و اشک شدند که من جز دعای این بچه های مظلوم هیچ ندارم. چهار سکه ای هم که گرفته ام اولی اش را تقدیم می کنم به مادر شهید 8 ماه دفاع مقدس "غلام کبیری" عزیز تا بداند ما همه قدردان خون برادر شهید خود هستیم. دومین سکه را تقدیم می کنم به مادر شهید شیرودی که علی اکبرش، قلابی نبود؛ انقلابی بود و "آقا" در روزگار جنگ پشت سرش نماز خوانده بود. زحمت مراسمش با دوستان. سومین سکه را تقدیم می کنم به مادر عزیزم و چهارمی را به همسر صبورم که بی تابی چون مرا تاب آورده. عنوان برترین نویسنده سال 88 را هم تقدیم می کنم به همه بسیجیی هایی که چهار شنبه سوار اتوبوس شدند، ساندیس مقدس نظام را خوردند و نی اش را فرو کردند در چشم ناکثینی که چشم دیدن "حضرت آیت الله العظمی ماه" را نداشتند و حماسه "نه ده" را آفریدند. به کوری چشم دشمنان خامنه ای بچه بسیجی ها شدند برترین نویسنده سال هزار و سیصد و فتنه و اشک. به کوری چشم علی اکبر های قلابی، به خصوص علی اکبر راس فتنه، دیگر "برگ سبز" تحفه درویش نیست؛ هدیه داداش حسین است به یاران آخرالزمانی حسین. به بچه بسیجی ها. همین جا تشکر می کنم از اساتید خود در روزنامه کیهان و شخص "شریعتمداری" عزیز که سر مقاله هایش خاری است در چشم دشمن و از روزنامه رسالت و شخص "انبار لویی" مهربان و از بچه های خوب "یالثارات" و "ایران" و صد البته "وطن امروز". از یاد نمی برم که هنوز هم باید شاگردی کنم و هنوز هم باید وصیت نامه "بابا اکبر" را بخوانم تا مگر به این قلم عنایتی کند و از خون خود برایم جوهری، گوهری بسازد. کجایید ای شهیدان خدایی؟

الان استادم "صفار هرندی" در دلش می گوید خدا را شکر این دفعه از من اسمی نیاورد!!

 

گزارش تخلف
بعدی